Oscar The Lady In Pink
Oscar The Lady In Pink
“اسم من اسکار است و ده سال دارم. . . آنها به من Egghead می گویند و من به هفت نگاه می کنم. اسکار در نامه ای به خدا می نویسد: من به دلیل سرطان در بیمارستان زندگی می کنم و هرگز برای شما نامه ننوشته ام ، زیرا حتی نمی دانم وجود داشته باشید.
اسکار بیمار است و هیچ کس ، به ویژه والدینش ، چیزی را که از قبل می داند به او نمی گوید: او در حال مرگ است. مادربزرگ رز ، پیرترین “خانمهای صورتی” که به اسکار و همراهانش مراجعه می کنند ، با او دوست می شود. او پیشنهاد می کند که او یک بازی را انجام دهد: وانمود کند که هر یک از دوازده روز بعد یک دهه از آینده تصور شده او است. یک روز برابر با ده سال است و هر شب اسکار نامه ای به خدا می نویسد که در مورد زندگی خود به او می گوید.
ده حرفی که در پی می آید حساس ، خنده دار ، دلهره آور و درنهایت بلند کردن است. اسکار و بانوی در صورتی یک افسانه کوچک با قلب بزرگ است. این روش شما را نسبت به مرگ و زندگی تغییر می دهد
‘My name is Oscar and I’m ten years old . . . They call me Egghead and I look about seven. I live in hospital because of my cancer and I’ve never written to you because I don’t even know if you exist,’ writes Oscar in a letter to God.
Oscar is ill and no one, especially not his parents, will tell him what he already knows: that he is dying. Granny Rose, the oldest of the ‘ladies in pink’ who visit Oscar and his fellow patients, makes friends with him. She suggests that he play a game: to pretend that each of the following twelve days is a decade of his imagined future. One day equals ten years, and every night Oscar writes a letter to God telling him about his life.
The ten letters that follow are sensitive, funny, heartbreaking and, ultimately, uplifting. Oscar and the Lady in Pink is a small fable with a big heart; it will change the way you feel about death, and life
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.